نقدی بر کتاب جدید ابراهیم آقامحمدی “بوم و باور” توسط استاد ایرج کاظمی
کتاب “بوم و باور” اثری است در قالب مجموعه مقالات یا سرمقالات ابراهیم آقامحمدی نویسنده و روزنامهنگار لرستانی که امروز در کسوت نمایندگی مجلس مردم خرمآباد و توابع در خدمت مردم این سامان مشغول است در طول چند سال مدیریت و ادارهی روزنامهی افلاک لرستان در قالب زبان گویای مردم، مسوولان و متولیان امر را متوجه مشکلات و مسائل مختلف اجتماعی، شهری، فرهنگی و اقتصادی نموده که تحصیل حاصل آن عملکرد مثبت و تأثیرگزاری بوده که ما امروز شاهد بخش عمدهای از آن هستیم.
در این رهگذر اگر تساهل و تسامحی از ناحیه مسوولان و دستاندرکاران پیش آمده باشد بیشک معلول و محصول شرایط حاکم بر جامعه است که گریزی از آن نیست و همگان بر راهبستهای خروجی امور و موانع توسعه کم و بیش مطلعاند. با این وجود برخی کاستیهای موجود را با نشان دادن راهکردها و انگشت نهادن و تأکید و ترغیب در انجام آن را باید نوعی ادای دین از ناحیهی نویسندهی این مجموعه مقالات دانست که انشاءالله در پیشگاه حضرت حق و مردم قدرشناس مأجور خواهند بود.
کار قلمزنی و نویسندگی بهویژه در حوزهی مطبوعات حاصل تجربیاتی است که در طول زمان ایجاد میگردد منتها تنها تجربه کافی نیست بلکه عشق به این کار، تحمل سختیها …. و تعامل و تفاهم با مخاطبینی که در کانون سلایق مختلف قرار داشته و هر چیزی را به آسانی نمیپذیرند را باید رهتوشهی کار خود کرد. اصولاً خلق یک اثر در قالب یک نوشتهی ادبی یا اجتماعی مستلزم رنج پیوستهای است که وقتی به نتیجهی مطلوب میرسد آن خستگی هم به نشاطی سرخوشکننده تبدیل میشود.
ما گاهی در نوشتههای خود ناخواسته گریزی به تاریخ و به نوعی فسلفهی تاریخ میزنیم و مستندات و مشاهدات خود را متکی به آن میدانیم. منتها تاریخ هر چه جلوتر رفته مظالم زیادتر نشان داده شده است. متأسفانه مبنای سیاست امروز جهان مبتنی بر زورگویی و قدرتطلبی است. خواست تاریخی جهان امروز قهاریت خداست، اما این خدا برای ما مظهر لطف است و رحمان و رحیم.
دنیای غرب از رنسانس به بعد کار انسان را به خود انسان وا گذاشته است. یعنی تمدن غربی امروز بندگی خود و رها کردن خداست و همین است که انسان امروز بندهی غرایز خود و اسیر نفس امّاره است. دین بشر امروز دین پرستش خداست. مارکس خدا را نفی میکند و سارتر خود را به جای خدا میگذارد، درحالیکه ما هماره در آرزوی دنیایی هستیم که در آن لطف و محبت خدا حکمروا باشد.
مبارزهی سیاسی در کشورهای جهان سوم و بهویژه در کشور ما به علت موقعیت خاص جغرافیایی و داشتن منابع زیرزمینی نظیر نفت و اورانیوم و بسیاری سرمایههای خدادادی مورد حسادت و عداوت و کینهتوزی قدرتهایی است که میخواهند ایران امروز را به یک دو قرن گذشته برگردانند که با همهی تلاش در طی این سه دهه موفق نبودهاند و این عدم توفیق آنها را آلوده زورگویی، قدرتطلبی و ترکتازیهای ناشیانهی صهیونیستهای بینوایی کرده که بوی تعفن و قازورات آنان تنها رهاوردی است که خود و همپالکیهای حامی و هوادارشان را میآزارد و بس که این عفونت باید همواره ارزانی وجودشان باد که سخت درخور آنند.
ما همواره در مسیر تقدیر و مقدرات الهی و آزمایش وی هستیم و بر ما به وقت زاده شدن که مکان و زمان و زندگیمان، بسیار پیش از اولین گریهمان، در بُعدهای عقبماندگی قرار گرفته تقدیری رقم خورده است که همهی کردارهایمان را تحت نفوذ و تأویل خواهد داشت، چنانکه حتی وقتی ارادهمان را به جنگ با این طالع واپس افتادگی، معطوف میکنیم تا سعد و نحس بودنمان را به کف بگیریم، همین اختیار هم از جبر همان تقدیر نقش میگیرد. گویا همه وقت با ما خواهد بود.
این نشان قبیلهای جنوبی در هر زمان و مکانی که باشیم در هر مسندی که باشیم و به هر نام و جامهای هم که در آنیم و انگار که ما جنوبیان به جبران همهی خوابها و قیلولههای تاریخی اجداد و پدرانمان در دوران نکبتبار قاجار و پهلویها قصد کنیم که از مدارهای واپسماندگی، خود را به مدارهای بالایی یعنی توسعهیافتگی برسانیم چه در یک حرکت جمعی انقلابی، اصلاحی و چه به صورت فُرادا و فردی چارهای نداریم جز اینکه تمام عمر با شتاب، رو به سویی که به حق یا ناحق “جلو” تعیینشده جهش کنیم. بدون فرصت آسودن و بدون درنگ بر حواشی، آن هم در مسابقهای که حریف در خواب خرگوشی وا نخواهد ماند.
اما در اجبار و پذیرش این پرشهای مدام تاریخی، به ناچار از روی درکهایی عمیق و عرضی، درونی شدنها به مرور زمان، تجربههایی فرعی و لایهلایه منظم رسوب اندیشهها و فهمها بروز و ظهور میکنند. به عبارت دیگر اینان در فاصلهی هر جهش اگر تحت هر شرایط وا مانند قطعاً چیزی به رهتوشهمان افزوده نمیگردد. روزنامهها، مجلات، هفتهنامهها، گاهنامه، سالنامه، فصلنامه هر یک به نوعی در تحولات بنیادی یک جامعه در حال توسعه مؤثر و تأثیرگزارند. اینجاست که اگر کسی بخواهد منکر این حقیقت باشد مثل این است که منکر وجود آفتاب در روز روشن باشد. هر چند در این دایره خاص مدار گاهی روی دایره مثبت نمیچرخد و با کمال تأسف برخی نشریات در حوزهی خاص و بر مبنای نوعی روابط و لابیها مجوز گرفته و به باجگیر و حساب بازکن و دلال تبدیل میشوند که این گروه بعد از شناخت ماهیت کاریشان عطای کار را به لقایش بخشیده و تنها افسانهای مبهم و رنگپریده از آنها باقی میماند.
برخیها در تحلیل این واقعه میگویند اینگونه درکها و فراز و فرودها در حوزهی مطبوعات و درونی شدنها که در یک حرکت طبیعی و مقرر، به بر میآیند هنگام جُستهای مکرر تاریخی یا به چشم نمیآیند یا اگر هم دیده شوند به خاطر ذوقزدگی از پیشرفت و شتاب فاصلهها، مهم به نظر نمیآیند. مشکل زمانی رخ مینمایاند که فاصلهها کم شوند یا غبار تاخت پیشافتادگان در افق دیدمان آمده باشد، که در این گاه، تازه، مفهوم رشد ناموزون یا به قول ادبای قدیم “پیشرفت مُتخلْخِلْ” به فکر سادهانگاری اولیهمان میافتد. با این مقدمه به اصل قضیه میپردازیم.
قبل از اینکه به نقد مجموعه مقالات مندرج در کتاب بوم و باور بپردازیم به طور مختصر گوشه چشمی خواهیم داشت به بنیاد و بنای اولیهی روزنامه و نشریه در ایران و به قول ابوالفضل بیهقی: «پس به شرح قصه شد.» و باز قبل از ورود به همین بحث باید بگوییم در دو دورهی پهلوی اول و دوم بسیاری از روزنامهنگاران باشهامت و جان بر کف نظیر میرزاده عشقی مدیر روزنامهی قرن بیستم، فرخی یزدی با روزنامهی طوفان، محمد مسعود با روزنامهی مرد امروز، ادیبالممالک در روزنامهی آفتاب که خود مدیر آن بود، همواره گرفتار سانسور و دخالت رکن دو ارتش و به زندان افتادن و گاه نفی بلد بودهاند و این امر هماره و همواره ادامه داشت تا زمان نخستوزیری هویدا که به یکباره لغو امتیاز پنجاه شصت مجله و نشریه و برخی کجتابیهای حکومت پهلوی در حق روزنامهنگاری و … خود داستان کتابی است که اوراق و برگبرگ آن باید به دقت ورق زده و به دقت خوانده شود و به دیگران خواندنش را نیز توصیه کرد.
برخی از این نشریات یادشده و مبارز همیشه در مظان نیرنگهای گونهگون بیگانگان بودند و سخنشان هرگز خوشایند حاکمان و متولیان حکومت آن روزگار نبوده. با اینهمه آنچه به آن نوشته در دلهای روشنفکران پایگاهی بلند میداد، دلیری برخی نویسندگان در رُکگویی و تعهد و آزادمنشی ژرف جاری در سرمقالات خاص و عوارض و تبعات را به جان خریدن بود که در قواره و اندام هر کسی نبوده و نخواهد بود.
و اما سرگذشت نشر روزنامه و چاپخانه در ایران برمیگردد به سال ۱۲۴۰ هجری قمری که میرزا جعفرنامی از طرف دولت مأموریت یافت به مسکو برود و به آموختن فن چاپ لیتوگرافی یا چاپ سنگی بپردازد. واژهی “چاو” که ظاهر لغتی چینی و به اعتقاد برخی ترکی مغولی است از همین زمان در ایران رایج شد. در چین اوراق رایج بهادار دولتی را “چاو” میگفتند. در عهد ایلخانان و در زمان کیخاتوخان و وزارت صدرجهان زنجانی کاغذ چاو در ایران رواج یافت و در بعضی از شهرها “چاوخانه” دایر گردید.
در زمان فتحعلیشاه چاپخانه در ایران وجود داشت اما استاد کارآمد که بتواند آن را راه بیاندازد نبود و مشکل عمده ساخت مرکب مخصوص چاپ بود که کار را سخت و دشوار میکرد. روی این اصل با مساعدت عباسمیرزا ولیعهد، میرزا صالح شیرازی در لندن طریقهی ساختن مرکب را آموخت و از آن پس کار چاپ رونق گرفت تا روزگار معاصر که همه ما شاهد تکامل آن در شکل و شمایلی که امروز مشاهده میکنید، میباشیم.
باید گفت قدیمیترین روزنامه را ظاهراً همان میرزا صالح شیرازی به راه انداخت و به دنبال آن در زمان ناصرالدینشاه روزنامهی “وقایع اتفاقیه” به کوشش میرزا تقیخان امیرکبیر در تهران دایر گردید. این روزنامه تا سال ۱۲۷۷ به همین نام بود و بعدها به روزنامهی “دولت علّیه ایران” تبدیل شد. متعاقب آن روزنامههای دیگری به نام “ایران” زیر نظر صنیعالدوله یا اعتمادالسلطنه دوم به صورت چاپ سنگی به قطع کوچک هفتهای سه شماره منتشر میگردید و به دنبال آن چندین روزنامه با نامهای “اختر” که در اسلامبول چاپ میشد، “قانون” در لندن، “ثریا” و “پرورش” در مصر، “حبلالمتین” در کلکته، “ماوراء بحر خزر” در عشقآباد شروع به فعالیت کردند. در ایران روزنامهی “تربیت” به مدیریت میرزا محمدحسین ادیب متخلص به فروغی و روزنامهی “اطلاع” به مدیریت مجیرالدوله کاشانی فعال بودند و کارشان مورد توجه مردم و خوانندگان بود. این مقدمات را گفتیم و نوشتیم تا بیاییم سر اصل مطلب یعنی نقد و بررسی کتاب بوم و باور.
بوم و باور کتابی است در قالب مجموعه مقالاتی که به قلم دوست فاضل ما آقای ابراهیم آقامحمدی در ۲۴۷ صفحه، قطع رقعی به اهتمام انتشارات شاپورخواست خرمآباد به دست چاپ سپرده و به بازار کتاب و کتابخوانی عرضه شده است. کتاب با پیشگفتاری از مؤلف و یک مقدمه از محقق و پژوهشگر ارجمند لرستانی سیّدفرید قاسمی آغاز میگردد. این کتاب در ۳ فصل استانی، فرهنگی و سیاسی شکل گرفته است. بخش استانی با ۱۲ عنوان، فرهنگی با ۱۹ فرانام و فصل سوم با د۱۲ موضوع، مقالاتی که در ارتباط با مشکلات و مسائل استان لرستان مطرح میشود به چشم میرسد.
آغاز کار این هفتهنامه به ۲۵ شهریورماه ۱۳۸۵ برمیگردد که این زمان شروع کار هفتهنامه افلاک لرستان است. نخستین مقالهی این مجموعه نوعی بثّالشکوی یا درد دل است با آقای غلامعلی حدّادعادل که در تاریخ یادشده سمت ریاست مجلس شورای اسلامی را به عهده داشته و طی سفری رسمی به خرمآباد آمده و در نشستی با اصحاب فرهنگ و روزنامهنگاران به بررسی مسائل مختلف در قالب سؤال و جوابها پرداختهاند. ظاهراً در جواب سؤالاتی که دوستانی مطبوعاتی از ایشان کرده و عمدتاً اشاراتشان در مورد کمبودها، مشکلات اقتصادی، بیکاری و اینکه دولت و مسوولان نسبت به این منطقه و نقطه از کشور که حداقل ۶۴۰۰ شهید تقدیم انقلاب کرده و علیالقاعده باید سهم مردمانش اگر بیشتر از نقاط دیگر نباشد کمتر نباید در نظر گرفته شود، رفته است.
ظاهراً آقای حدّاد عدم پیشرفت منطقه را ناشی از اختلافات قومی و قبیلهای در لرستان عنوان کرده و آن را یکی از عوامل عمدهی عقبماندگی لرستان به حساب آورده است. یعنی در حقیقت نوعی مصادره به مطلوب. جوابی که ایشان در قالب تحلیل و توجیهی کوتاه و در عین حال منطقی و محکمهپسند دادهاند ناظر به نکته است که علیالظاهر آقای دکتر حدّادعادل اطلاعات خود را در این باره از کسانی کسب کردهاند که هنوز در حال و هوای یک قرن پیش سیر کرده و بدون توجه به اوضاع فعلی قضاوت را بر مبنای شنیده و گفتههایی قرار داده که به قول معروف: «من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.»
ایشان به صراحت آقای حدّاد را طرف خطاب قرار داده و قریب به مضمون میگوید: «شما لطف کنید با جدیّت از مسوولان استان اسامی قبایل درگیر و مناطق مورد مناقشه را بخواهید تا گفتهی شما که از رسانهی سراسری استان هم پخش و احتمالاً برخی اذهان را مشوب کرده است صدق و کذب آن معلوم شود و حداقل از این بابت معذرتخواهی هم به دنبال داشته باشد …» ایشان سپس اضافه میکند که بر اساس شواهد (پیران زنده و آثار مکتوب) در سال ۱۳۱۲ که نبرد مردم لرستان با رضاشاه شروع شد، وی (یعنی رضاشاه) سعی نمود که در میان مردم این دیار ایجاد درگیری و نزاع نماید و برخیها در این زمینه هم همکاری کردند و هم شرایط را برای این درگیریها فراهم آوردند. بنابراین نزاع بین مردم و قبایل که شما به آن اشاره کردهاید نبوده و بلکه این سیاستکاران و فزونطلبانی بودهاند که جنابعالی و افرادی دیگر را در یک ذهنیتی نه چندان حسابشده از این بابت به اشتباه انداخته و پایهی قضاوتها اینگونه بنا شد.
حرف دوست بزرگوار ما آقای آقامحمدی به جا و منطقی، منتها در این بیان سهوی اتفاق افتاده که صرفاً متوجه حضور نظامیان در لرستان و خرمآباد است که آغازش به سال ۱۳۰۲ خورشیدی برمیگردد (ورود قشون امیراحمدی) و باقی ماجرا … سال ۱۳۱۲ که استاد آقامحمدی از آن نام میبرد ۱۰ سال از درگیریهای عشایر با نیروهای اعزامی از مرکز گذشته و در این تاریخ سرهنگ حاج علی رزمآرا فرمانده تیپ مختلط لرستان است و خلع سلاح لرستان در شرایط روزهای پایان خود به سر میبرد و در عین حال اوضاع و احوال نیز نسبتاً آرام است که صد البته بیان این سهو تاریخی چیزی از ارزشهای قلمی آقای آقامحمدی کم نمیکند و سخن و اعتراض ایشان بر اصل مطلب باقی و حقیقی است که در باور همهی مردم لرستان بوده است و خواهد بود.
ماجرای تلخ کارخانهی پارسیلون که روزگاری رونقافزای پروسه کمالیافته اقتصاد استان و کشور بود نیز از نکاتی است که استان محروم و مظلومی مثل لرستان را از وجود و حضور یک قطب صنعتی تأثیرگزار محروم کرده و مؤلف کتاب در سرمقالهای در شمارهی ۶ شهریورماه ۱۳۸۶ به درستی و انصاف به آن اشاره کرده و رسالت مطبوعاتی خود را در این راستا نشان داده است. در خلال آن اشارتی نیز به ملاقات با داوود احمدینژاد برادر رئیس جمهور وقت و رئیس بازرسی ویژه نهاد ریاست جمهوری در ارتباط با این امر داشته و به این تصور که شاید ایشان بتواند در این رهگذر فانوس نیمهروشنی را از دوردست این افق ناپیدا به چشم بکشاند که اینگونه نشد و هنوز هم نشده است.
در سرتاسر کتاب ۲۴۷ صفحهای بوم و باور، حجم نقدها و بیان مشکلات در ۳ زمینهی استانی، فرهنگی و سیاسی چشمگیر است و در واقع نوعی رسالت و تعهد مطبوعاتی و رسانهای را به چشم آن گروه از خوانندگانی که به این نحوه قلمزنی اعتقاد و علاقه دارند مینشاند. “لرستان، بهشت کار نکردن”، “از رنجی که میبریم”، “آقای رئیس جمهور ما هم متأسفیم” و در بخش فرهنگی، عنوان “فقر انسان را ناتوان بار میآورد” یا “الینه شدن” (صفحهی ۸۸) اینها موضوعاتی است که در طول حیات هفتسالهی این هفتهنامه نقطهی عطف و بیان واقعیتها با صبغهی دلسوزی و همدلی و تعصب به زادگاه و سرزمینی که متأسفانه در هالهای از محرومیت و عقبماندگی اقتصادی، فرهنگی و … قرار گرفته است.
اساساً بررسی و نقد منطقی رسانهای منتها به دور از حبّ و بغض با توجه به سراغ علت رفتن و از معلول گذشتن نشانهی درک و اعتماد به نفس یک منتقد است. این امر از جهات مختلف فایدهبخش است و کمترین فایدهاش این است که هویت نقد و ماهیت وجودی آن را به عنوان یک اصل بنیادی و تأثیرگزار نشان میدهد. به طور مثال، آگاهی از محتوای اخلاقی هنر نیاز به بررسی دارد. نظریهی اخلاق در هنر مستلزم آگاهی از ارتباط بین ارزشهای اخلاقی و ارزشهای زیباییشناسی است و بدین منظور روشهای تحقیقی گوناگونی را میتوان به کار بست. برای مثال میتوان از روش تحلیل مفهوم ارزش و پدیدهشناسی ارزش آن کاری که مورد نقد قرار میگیرد نام برد. در حوزهی نقد و نقادی این امر یا این پدیده را روش هارتمان نام نهادهاند. “نیکلا هارتمان” (Hartman) از منتقدین اروپایی است که کتاب زیباشناسی وی که در سال ۱۹۶۶ م. به چاپ رسیده، روشهای مختلف نقد و نقادی را به چشم اهل ذوق و علاقه کشانده است. به کشور خودمان برگردیم.
مرحوم زرینکوب که به حق از پیشگامان نقد بهویژه نقد ادبی است در فرازی از نوشتههای خود میگوید: «نقد و نقد ادبی در دورهی ما ضعیف و بیمارگونه است. آیین روزنامهنویسی رنگی از سبکسری و شتابزدگی به آن بخشیده است. حتی پارهای از واقفان اهل نظر نیز در روزگار ما گمان دارند که در نقادی آنچه پیش از هر چیز مایهی کار منتقد است دلیری است و آنجا که اهل نظر را چنین گمان افتد آن گزافهگویان از این پندار چه سود خواهند برد.»
آنچه که مرحوم زرینکوب بیان میکند تا حدود بسیار زیادی واقعیت است … اما ما گونههای مختلف نقد را وقتی بررسی میکنیم که انواع آن و هر کدام با رنگ و بوی خاص خود در چشم خواننده و شنونده و بیننده میرسد. آنچه که دوست فاضل ما دکتر ابراهیم آقامحمدی در طول چند سال اخیر در قالب نقد و عمدتاً به عنوان سرمقاله در هفتهنامهی خود آوردهاند نقدهایی است از سر انصاف و نوعی دفاع از حقوق مردم … از بین مجموعه سرمقالهها، اگر میشود به تعدادی از آنان نقد سیاسی، اجتماعی و گاه فرهنگی عنوان داد و اما مهمترین مسأله برمیگردد به تحصیل حاصل آن نقد که ببینیم در این کنش و واکنشها بهرهای که نصیب مردم لرستان شده چه بوده است چرا که همهی حرف ما این است که نتیجهی کار چه بوده است؟ ما تا چه حدّ توانستهایم از این نشریه استفادهی بهینه در راستای اهداف توسعهطلبی استانی و رفاه مردم نوعاً محروم کرده باشیم؟
تأکید بر این داریم که نقادی امروز منحصر به نقد ذوقی نیست و در مقابل نقد ذوقی که اکثر جزیی و بعضاً سیاسی است نوعی نقد علمی هم در کنار آن وجود دارد که متکی به ادّله و بینّه است که یک منتقد روزنامهنگار غیر از سلایق شخصی به بررسی و موشکافی مسائلی میپردازد که خود شاهد نُکث و کمکاریها و بیتفاوتیهای مسئولین بوده و برنتافتن ذاتی خود را در قالب نقد و ایراد و اشکال با صبغهی منطق و احترام بیان میکند.
معمولاً نقدی را که جنبهی علمی دارد و بر تاریخ و جامعهشناسی و اخلاق و روانشناسی و علمالجمال مبتنی و متکّی است نمیتوان بدون مبادی و طرف مورد نظر قرار داد. در نقد نظری که تحقیق کلی در باب و قضایای مختلف است. این نوع نقدها حتی اگر سیاسی – اجتماعی باشد باید مبتنی بر شیوههای علمی روز باشد و این نکته را باید اضافه کرد که نقد بدون مطالعهی تاریخ تحول فکر انتقادی میسر نیست. مطالعهی تاریخ نقادی و بررسی هویتشناسی قوم خود مقولهی قابل تأملی است. در تاریخ نقد ادبی یونان و روم مبانی نقد اروپایی را که در ممالکی چون ایتالیا، فرانسه، انگلستان و آلمان بین ارباب نظر رایج دست به دست میدهد و از ملاحظهی نقادی ایران و عرب تا اندازهای میتوان مبانی و طرق نقد را در بین ممالک اسلامی دریافت …
منتقد، بهویژه منتقد روزنامهای امروز درگیر مسائل بسیاری است. بسیاری از کسان و مسئولان تحمل و تاب برخی از نقدها با هر نوع صبغه و شرایط رعایت امور را ندارند … ما امروزه از اهالی قلم و اصحاب نقد بارها شنیدهایم که نقد از روزنامه عبارت است از: «سعی و مجاهده عاری از شائبهی اغراض و به دست آوردن و رسیدن به اهداف و اموری که به اصلاح جامعه منجر شود.» این تعریف هر چند تبعاتی هم دارد ولی در شرایط فعلی اجماعی اتفاقی است. برخی نظیر آنچه که در کتاب تاجالمصادر زوزنی، صفحهی ۵ آمده است نقد را بهین چیزی یا برگزیدن و نظر کردن در ماهیت یک اثر و تشخیص سره از ناسره است. این تعریف همواره بر تارک کتب نقادی و نقد دیده شده است.
بر این گفتهها باید افزود که اساساً نقد و هر نقدی در هر زمینه و هر اثری بخشی از آن برمیگردد به نگاه منتقد که میبایست اصول و شرایط حاکم بر اصول نقد علمی و خالی از اغراض و حُبّ و بغضهای معمول و متعارف آگاه و غثّ و سمین و سره از ناسره را به گونهای در پیش چشم بینندگان و شنوندگان قضاوتکننده بکشاند که شائبهی هیچگونه وابستگی و دلبستگی و در کنار آن نقض غرض وجود نداشته باشد …
مثالی در این کنکاش و بررسی به ذهنم رسید و در این آشوب یادها نزدیکترین راه را انتخاب کردم و آن نقد و نقادیهایی که در طول قرن و اندی کار و نقدنویسی دربارهی حافظ و کسانی که در کار بازبینی و تصحیح دیوان خواجه بودهاند نظیر مرحومان علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، خلخالی، عبدالحسین هژیر با کتاب حافظ تشریح، دکتر احمد هومن، زندهیاد حسین پژمان بختیاری، شادروان ابوالقاسم انجوی شیرازی، دکتر عبدالحسین زرینکوب با از کوچهی رندان، مرحوم دکتر محمد معین با حافظ خوشچهره، دکتر رکنالدین همایونفرخ که کتاب ۵ جلدی حافظشناسیاش مورد دهها نقد و ایراد و اشکال قرار گرفت.
از جمله مرحوم علیاکبر سعیدیسیرجانی در مجلهی یغما کار او را در شرح ابیات خواجه به شدت مورد انتقاد قرار داد و به قول عوام چیزی برایش باقی نگذاشت که جای حرف هم دارد و سپس تصحیح انتقادی مرحوم احمد شاملو از دیوان خواجه و در کنار اینها حافظنامه دو جلدی و چند اثر تحلیلی و تصحیحی از حافظشناس معاصر استاد بهاءالدین خرمشاهی. همهی این بزرگان و عزیزان پیرامون این پانصد غزل خواجه ابتدا از نگاه خود و سپس با برخورداری از منابع و مستندات به تصحیح و تنقیح این کار پرداختند و ماحصل کار آنان امروزه نوعی دانشنامهی حافظشناسی را میشود بر مجموعهی آنان اطلاق کرد. اما، این پایان کار نبود که چرا به دنبال چاپ هر کتاب یعنی تصحیح دیوان خواجه بارانی از نقد و عیبجویی و ارائهی سند و مدرک که این محل اعتبار است و نه آن و نه این صحیح است، بلکه آن را به خود مشغول کرده بود. در کنار این انتقادات صاحبان اثر نیز بیکار ننشسته و با ارائهی مدارک و دلایلی که بعضاً قابل تأمل و در مواردی قابل دفاع به جواب پرداختند.
این دوران شاید یکی از پرکارترین روزگار نقد و نقادی بود که هنوز آثار و تراوشات آن از طرف شخصیتهای فَحْل و به حق تاریخساز حوزهی ادب فارسی باقی و ساری است و امروزه اگر کسی در این راه قدم نهد بیشک به همهی این غث و سمینها باید مراجعه کند و از همین جا میشود یک پروسه شکلگرفتهی دانش نقد و نقدشناسی را شناخت و آن را جزیی از سرمایهی این حرفه و رشته به حساب آورد.
نکتهی دیگر این که هم نویسندگان و هم نقدنویسان بر آثار و نوشتههای آنان توانستند پس از عمری قلمزنی و کاوش در گنجینهی لایزال ادب ایران این تحول فکری را به وجود آورند که جوانان و بخش اعظم صاحبان درک و فضیلت و کتابخوان بیشتر از بیش با مفاخر ارزندهی سرزمینشان که کلاه فخر آنان بر تارک ادب جهان میدرخشد نظیر فردوسی، مولوی، سنایی و عطار آشنا میشوند و به مدد طبع جستجوگر و طبیعت سرزنده و بانشاط غور در همهی زمینههای علمی، فرهنگی، هنری و مسائل سیاسی و اجتماعی را اساس کار خود قرار داده و باب تازهای را در این کنش و واکنشها باز میکنند. مثلاً سعدی را از گوشه مدرسه و مسند طلبهگری بیرون آورده و حرمتی در بلندای قامت برافراشته چون سروناز باغ شهر و زادگاهش به او داده و در کنار آن شیخ شیرازی، کسان و جوانانی را همنشین و همدم کند که سالها آز راه از بوی نمور مکتبخانهها به دنیای پرشکوه سرشار از فرهیختگی و صلابت مراکز علمی و دانشگاهی بکشاند و ساحت و فضای میدان را برای نسلهای بعد و به طبع کنجکاو ایرانی وطندوست و علاقهمند به مفاخر و بزرگان کشورش را گستردهتر کند و همین جهشها و تلاشها بوده است که در طول تاریخ چهرههای درخشانی چون جلالالدین محمد بلخی (مولوی) و شمسالدین علی تبریزی معروف به شمس تبریزی را از زاویهنشینی خانقاه شهر قونیه و از مجالس در بسته سماع صوفیانی بیرون کند و به محافل پرجلال و جبروت عالمان و روشناندیشان بکشاند و باز همینها بودند که سرانجام خیام را از لایههای درهم تنیدهی اوهام و تصورات ساخته و پرداختهشدهی اذهان مختلف و در گسترهی بیانتها و بیکرانهی فلسفهی ناب اسلامی و اندیشههای علمی در حوزهی ریاضیات و نجوم و تنها با اتکاء به ۷۲ بیت نه کم و نه زیاد، به اجماع همهی خیامشناسان، مکنونات واقعی و پنهانپژوهترین اسرار درونی او را در معرض قضاوت جهانیان و در سطح این جهان و پهندشت این افق تابنده منعکس نمایند و امروز این چهرهها در گردونهی زمان در کنار بزرگان و نامآوران عرصهی گیتی، چون افلاطون و ارسطو و سقراط و چهرههای دیگر نظیر هگل، هایدگر، روسو و راسل، شکسپیر و دانته، نیچه و گوته و هُمر و بسیاری دیگر از این مشاهیر و معاریف قرار دهند که به حق خوش جایگاهی است زیبنده و تابنده و باز همین بزرگان و عزیزان بودند که شیوههای درست و تأییدشدهی دانش متدولوژی و تحقیق و پژوهشهای علمی را که با نقد و اصول نقدشناسی نیز چون گونهای مکمل و بهادهنده همراه است، بنیاد نهادند.
بسیاری از محققان ایرانی پس از آموزش شیوههای تحقیقی در استانداردهای موجود علمی نظیر مرحوم علامه قزوینی و چند تن دیگر به این پژوهشهای آکادمیک صبغهی ایرانی داده و شرایط موجود در آن را رعایت کردند آنچنان که امروز فرنگیان و شخصیتهای اهل تشخیص تصحیح تاریخ جهانگشای جوینی، مرزباننامه، المعجم و چندین اثر وی را سرشار از شیوهی درست تصحیح انتقادی میدانند و همین امر فتح بابی شد برای شاگردان مرحوم علامه، نظیر استاد مجتبی مینوی تهرانی، عبدالحسین نوایی، عباس اقبال آشتیانی و چند تن دیگر که بر همان سیاق و روش به کارهایی دست یازیدند که کمتر خاورشناس و محقق ایرانشناسی چونان مینورسکی، ادوارد برون، شپولد برتولد، تولدکه تئودور، والتر هینینگ میتواند ارزش کاری آنها را کتمان کند.
و اما مطلب دیگر که پایان این بحث و به نوعی حسن ختام آن باید تلقیاش کرد این است که در سال ۱۳۷۰ خورشیدی و پس از قریب ۲۵ سال که از دوران شاگردی من در محضر استاد زرینکوب میگذشت، سعادت درک محضر استاد زندهیاد را در معیت استاد حمید ایزدپناه و مرحوم جلیل احمدپور دلفانی شاعر آزادهخوی و شاهنامهشناس و شاهنامهخوان پیدا کردم. در آن نشست بانوی همیشه همراه و فاضلهاش شادروان خانم دکتر قمر آریان استاد دانشگاه نیز حضور داشتند. در آن سال که سیزده سال از انقلاب میگذشت و قریب به هفتاد سال از عمر پرثمر استاد، مردی را دیدم که به کمال جودت ذهنی رسیده و در بستر گسترده روزگار امواج کفآلود جوانی را به ساحل افکنده و اینک به نهری زلال و مصفا تبدیل شده، با کولهباری از دانش و معرفتشناسی علمی کمنظیر و با حوصله و شتابی در چاپ آثار بیبدیل که هر اثرش خود دریای جوشان و خروشانی است از معرفتشناسی و اثبات صانع بیهیچ حرف و حدیثی.
آثاری چون “پلهپله تا ملاقات خدا”، “سِرّ نی”، “از کوچهی رندان”، “فرار از مدرسه”، “در جستجوی تصوف”، “کشتی شکسته” و سایر نوشتهها و کتابها و در کنار آن دانش کمنظیری در مقولهی عرفان و تصوف و مولویشناسی و مثنوی او را در قوارهی یک محقق جهانشمول قرار داده بود. وی به همان اندازه که فردوسی را میشناخت از حافظ آگاهی داشت. در کنار مولانا از عطار غافل نمانده بود و غزالی را چون خود میشناخت. شاهنامهدوست بود و شاهنامهشناس. وقتی مرحوم جلیل احمدپور با آن صلابت و طنین باشکوه به شاهنامهخوانی در محضر او پرداخت چینهای صورتش در هم و چهرهاش بدون ابزار کلامی حرف میزد و سپس دانههای اشکی بود که بر گونههای برافروختهاش جاری بود و بانوی همیشه همراه و همسرش هم در این بیتابی و بیزمانی شریک مثل همهی روزهای زندگی که این است معنی عاطفه و عشق و ایمان و بودن دو روح مجسم در یک قالب عینی.
بخشی از صحبتهای استاد را مضمون به قریب که پس از بیست و دو سال نظم منطقی آن را فراموش کردهام و از حافظه مدد میگیرم. استادی که به نوعی پدر نقدشناسی و نقدنویسی در ایران است و نخستین کسی است که در شعاع روشن استاد بیبدیل روزگار مرحوم بدیعالزمان فروزانفر عتبهالکتبه وی را اجازت یافته و از آن بحر جوشنده بهرهها گرفته و اصول نقد علمی را با مشورت و راهنمایی او به پایان و به سامان رسانده است. وی در این باره میگفت: در اوایل جوانی و تحصیل که درک محضر استاد علامه قزوینی را قبل از درگذشتن سال ۱۳۲۷ خورشیدی دریافتم بخشی از معنی تحقیق و روشهای متعارف را نیز از او آموختم. مرحوم قزوینی در نوشتهها و صحت و سقم قضایا به قدری وسواس داشت که میگفت اگر برای دهمین بار بخواهم آیهی “قُلْ هُوَاللهُ اَحَد” را به یاد بیاورم آن را از روی قرآن نقل میکنم. هر چند این بیان به مبالغه بیشتر شبیه است، اما اعتقاد این بزرگان بر درست بودن مطلب و تنها به اتکاء حافظه نباشد که حافظهی انسان هماره در معرض لغزش و خطاهای انسانی اجتنابناپذیر است.
و اما در این رهگذر باید به این نکته اشاره کرد و آن را پایان بحث قرار داد که بر جماعت اهلِ فرنگ جای ملامتی نیست فلان محقق غربی که در حال و هوای دیگری پرورش یافته و از پشت عینک ارزشها و معتقدات و سنّتهای نه چندان معتقد به آن به مردمان و سرزمین ما مینگرد و وقتی با همان عقل انفعالی خود به کنکاش و به شیوهی رایج اهل منطق به یک واقعیت پی میبرد، سرانجام حاصل کارش انگشت تحیّر به دندان گزیدن است. نویسنده و خبرنگاری که چهارصد سال تجارب تلخ قرون وسطی را پشت سر گذاشته به عنوان یک منتقد اجتماعی نمیتواند و نخواهد توانست به درستی در ماهیت و مبنای وجودی آنچه که در حیطهی آداب، سنّتها، ارزشها و اعتقادات درونی ما هست و هر آنچه که شائبهی مغرضانه از آن احساس میشود در مورد ما به قضاوت بنشیند را چه باید گفت؟
این نقدها قبل از اینکه استوانه و بنیان سازندگی داشته باشند جنبههای تخریبی آن بیشتر به چشم میخورد. این نقص عظیم عامهی فرنگیان است. این مطلب را یک بار دیگر در جایی عنوان کردهام که گوش این بیچاره جماعت با لطیفه پابرجای: «اِسْترْ ذَهبک و ذهابک و مَذْهَبکْ» آشنا نیست. خداوند جَلّ و علا در مواردی بعضی از این جماعت را به درستی دچار توّهم و خودبزرگبینی با چاشنی کودکی کرده، درست است. ما ایرانیها در بسیاری موارد هم رموک و هم مردمگریز نشان میدهیم و آن زمانی است که برخی از همین جماعت خودخواه و افزونطلب را به انتقاد غیر اصولی و بیمایه از خود میبینیم و حق داریم که چنین خزعبلاتی را هرگز از ناحیهی دولتمردان، سیاستمداران و برخی تحلیلگران آنها نپذیریم و در مقابل آنها باشیم.
ابلهی کو روزِ روشن شمع کافوری نهد زود باشد کش به شب روغن نبینی در چراغ
پایانبخش حدیث نفسِ من و اشارتی به کار ارزندهی دوست صاحب قلم جناب آقامحمدی در اینجا پایان میپذیرد. این قطعه شعر آزاد است که تلمیحی لطیف و عارفانه به سهراب دیگر شاعر آیینهها بعد از بیدل دارد. نادر و سهراب سالهاست چهره در نقاب خاک پوشیده و جهان فانی را وداع گفته و ما هنوز شرمساری حیات را به دوش داریم.
در شب تیره نسیان زمین خواهی خفت؛
آه شاید که تو خود آگه ازین خواب پریشان بودی؛
از تو در خواب شبی طعنهزنان پرسیدم:
راستی، خانهی سهراب کجاست؟!
تو سپیدار کهنسالی را، به سرانگشت نشان دادی و خندان گفتی:
نرسیده به درخت؛
کوچهباغی است که از خواب خدا سبزتر است.
آبانماه ۱۳۹۲ ایرج کاظمی/ خرمآباد
منبع: http://www.yaftenews.ir